لیانا خانوم مالیانا خانوم ما، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

***شور زندگی مامان و بابایی***

سی و پنج هفتگی دخترم تو شمال

سلام دختر جوجوی من وای مامانی خیلی وقته که نشد بیام مطلب جدید بنویسم. من 2 اسفند اومدم شمال خونه مادر جون اینا. دیگه اینجا منتظرم که بدنیا بیای. هفته آخری که رفته بودم پیش دکتر براتی هم آزمایشاتم خوب بود.هم دکتر گفت وزنت خوبه. شمال هم پیش یه دکتر دیگه رفتم.حالا دو روز دیگه هم میرم تا سونوگرافی انجام بده و وزنت و بهم بگه. ایشالا که همه چیز خوب و نرمال باشه. فردا هم مادر جون معصومه آش نظری داره. واقعا جای بابا پیام پیشمون خالیه. من که خیلی دلم برا بابایی تنگ شده. مطمعنم تو هم دلتنگ بابایی هستی دختر گلم. دوری از بابایی برام خیلی سخته اما چه کنم که چاره ندارم.اونجا خیلی دست تنها بودم. &...
15 اسفند 1392

دختر ریزه میزه

سلام جوجوی من دخترم نت خونمون قطع شده و من کمتر میتونم بیام مطلب بنویسم. عزیزم هفته گذشته رفتم دکتر.دکتر حسابی دلم و لرزوند.گفت یکم دختر خانوم ما ریزه میزه هست. یکم آزمایشاتم هم نرمال نبود که وقتی مجددا آزمایش دادم خدا رو شکر خوب شده بود. خانوم ناز من ، تو این روزا حسابی تو شکمم تکون میخوری و بازی میکنی.من با هر تکونات قند تو دلم آب میشه. بابایی هم خیلی باهات صحبت میکنه و تو حسابی با ضربه هات جوابش و میدی عزیزم. برات یه سری وسایل جدید گرفتم.که عکساشونو بعدا میزارم. دیروز هم با عمه مژگان اینا رفتیم سیتی سنتر اهواز که خیلی بهمون خوش گذشت. دخترم تنها آرزوم اینه که تو خوب رشد کنی و سالم و سلامت بدنیا بیای گل دخترم. دوست دارم یک...
22 بهمن 1392

هوس مامانی

سلام پرنسس کوچولوی مامان مامانی چند روزی بود هوس دلمه برگ کلم کرده بودم. بالاخره امروز درست کردم.آخ جوووووووووووووون ولی از 8 صبح تا 12 سرپا بودم. خیلی خسته شدم. تو هم ضربه هات خیلی محکم شده گلم. گاهی وقتا که تکون میخوری یهو یه آخ بلند میگم.       فردا هم بابایی آخرین امتحان ترم دومش رو میده.راحت میشیم دیگه. دخمل طلا دیگه زیاد نمونده که بیای تو بغلم. دارم خودمو آماده میکنم که مامان خوبی برات باشممممممممممممم.ایشالا.   ...
7 بهمن 1392

عکس وسایل های جدید دختر گلم

جوجوی من امروز بیست و هشتمین هفته زندگیت شروع شده. منم اومدم که عکس خریدهایی که برات انجام دادیم رو بزارم تو وبلاگ. این سرویس 10 تیکه رو واسه روزای اول تولدت خریدیم ناناز اینم یه دست لباس سایز یک که من و بابایی خوشمون اومد ازش و خریدیم. قنداق فرنگی و شونه و سرویس مانیکور و این بلوز شلوار خوشکل و مادر جون افروز زحمت کشیده و خریده دخملم. اینا هم از طرف پدر جون قباد هست جیگری.   مبارکت باشه فندق من. یه عالمه دیگه وسیله مونده که باید برات بخریم.که بعدا عکسشونو میزارم دخترم. بوس بوس ...
4 بهمن 1392

حرفای مامانی و دختری

سلام قشنگم دلم خواست الان بیام و برات بنویسم. بابایی خوابیده.آخه فردا امتحان داره.ایشالا نمره خوبی بگیره. نفس من چند وقته تکونات خیلی زیاد شده.من عشق میکنم با هر ضربه هات. بابایی هم همش باهات صحبت میکنه و بوست میده جیگرم.تو هم تو جوابش تکون میخوری. تازه الانم که دارم برات مینویسم داری ورجه ورجه میکنی تو شکمم. گاهی وقتا هم حسابی سکسکه میکنی دخملم.... راستی مامانی فهمیدم که خاله فایزه و خاله مژده هم که از دوستام هستن باردارن. خیلی خوشحال شدم براشون. بچه هامون تقریبا هم سن میشن و میتونن از همبازی های تو باشن گلم. راستی امروز مادر جون افروز اینا برات یه سری وسایل خریدن. قنداق فرنگی و لباس خوشک...
1 بهمن 1392

بیست و شش هفتگی جوجو کوچولو

سلام جوجوی مامان با هم رفتیم تو هفته بیست و ششم هفته پیش با بابایی رفته بودم دکتر.تا حالا دو کیلو به وزنم اضافه شده.صدای قلبت رو هم دوباره شنیدم و کلی انرژی گرفتم عزیزم. دکتر گفت تا قبل هفته سی و پنج میتونی با هواپیما پرواز کنی. احتمالا هفته و سی و سه میریم شمال مامانی. بعد اونجا منتظر بدنیا اومدنت میشم.خیلی از وسایل هاتو باید اونجا بگیریم توت فرنگی من. ...
20 دی 1392

بیست و پنج هفتگی دخترم نازم

سلام مامانی امروز 13 دی 1392 هست و تو هم بیست و پنج هفته هست که تو وجودمی عزیزم. ایشالا تا سه ماه دیگه تو رو تو آغوش می گیرم دختر نازم. این چند روزه تکونات بیشتر شده . دیروز من و بابا پیام برات یه کتاب شعر و یه کتاب قصه خریدم. (کوسه ی آشپز و بی بی گندم )   کاست نوار شعر کودکانه زمان بچگی خودمم هم دادیم که تبدیل به CD کنند. آخه خودم خیلی شعرهاش و دوس دارم.میخوام واسه تو هم بزارم که گوش کنی عزیزم.     ...
13 دی 1392

دلتنگی برای دخترم

سلام دختر گوگولی مامان. عزیزمممممممممم دلم خیلی واست تنگ شده. آرزو میکنم زودتر دختر قشنگمو به سلامتی در آغوش بگیرم. برات لالایی بخونم.لوست کنم و باهات بازی کنم....... راستی دخملی چند روز پیش با بابایی رفتیم بازار و برات لباسای خوشکل خریدیم. لباس سایز صفر برای موقعی که بدنیا اومدی بپوشی. اینقدر کوچولو هستن لباسات....... عزیزم با لباسات صحبت میکنم.مدل چیدنشونو تو کمد عوض میکنم.بالاخره خودم و حسابی با لباسات سرگرم میکنم. بعدا عکسشونو میزارم نفس.   ...
7 دی 1392

آش رشته نذری

دیروز اربعین امام حسین (ع) بود.... من و بابایی پارسال نذر کرده بودیم که سال آینده تو ایام محرم یا صفر آش نذری بپزیم. و از خدا خواسته بودیم که یه فرزند سالم و صالح به ما بده. خدا رو شکر امسال خدا لطفش و شامل حال من و بابا کرده و تو رو وارد زندگی قشنگمون کرد. دیروز آش نذریمونو درست کردیم.انشاالله به درگاه خدا مقبول شده باشه. زن عمو هما و مادر جون کمکم کردن.خونمون شلوغ بود. با وجود اینکه خیلی خسته بودم ولی خیلی خوش گذشت. شاید این خستگی هام تو رو هم خسته کرده باشه دخترم.ولی از این به بعد بیشتر هواتو دارم. آش هم خیلی خوشمزه شده بود.ولی به من و بابایی خیلی کم رسید. فکر کنم تا آخر هفته باید یکم آش برای خودمون بپ...
3 دی 1392