لیانا خانوم مالیانا خانوم ما، تا این لحظه: 10 سال و 15 روز سن داره

***شور زندگی مامان و بابایی***

برای شریک زندگیم

من از تو به غیر از تو تمنایم نیست

در هیچ کجا بدون تو جایم نیست

 

niniweblog.com

تولد یکسالگی

لیانا جونم تولدت مبارک عزیزم پارسال تو یه همچین روزی خدا یه گل زیبا به من و بابا داد خدایا شکرت دخترم ایشالا صد ساله بشی به تمام آرزوهات برسی از جشن تولدت بگم که امسال چون بابایی باید زودتر بر میگشت تا بره سره کار مجبور شدیم که تولدت رو دوازدهم بگیریم که همزمان بود با جشن تولد پدر جون. روز خوبی بود و بهمون خوش گذشت   ...
15 فروردين 1394

سال نود و چهار

پرنسس مامان سلام عیدت مبارک خانومم دیشب ساعت دو و ربع سال تخویل شد و شما بیدار بودی و در کنار من و بابا و پدرجون و مادر جون سال نو رو آغاز کردی... ایشالا تو سال جدید همیشه لبت خندون باشه و دلت شاد باشه و تنت سلامت. راستی دو روز پیش که بابا اومد متوجه شد که دومین دندونت هم حوونه زده و ما خیلی خوشحال بودیم حالا دخترم دوتا دندون داره قربونش راستی هفدهم اسفند هم واسه اولین بار چند ثانیه سرپا وایسادی حالا دیگه زرنگ شدی و بیشتر و با اعتماد بنفس بیشتر سرپا میمونی عزیزم دوست دارم جیگر گوشه     ...
1 فروردين 1394

یازده ماهگی لیانا و سفر به شمال

سلام عروسک مامان یازده ماهگیت مبارکه گل خانم ی ک ماه دیگه مونده تا یک ساله بشی عشقم ما هم تصمیم داریم که اولین تولدت رو شمال بگیریم نفسی.... امروز که 15 اسفنده مامانی و لیانا خانوم سوار هواپیما شدیم و به مقصد رشت پرواز کردیم خاله عاطفه و عمو محمد و مهرنازی اومده بودن فرودگاه دنبالمون. بعد رفتیم خونه مادر جون و مثل همیشه خاله ها و پدر جون و مادر جون ازمون استقبال گرمی کردن..... تا دو هفته دیگه هم بابایی میاد پیشمون روزای خوب در انتظارمونه عشقم.... ...
15 بهمن 1393

ده ماهگی لیانای شیرینم

عزیز مامان امروز ده ماهش تموم شد و وارد یازده ماهگی شد. ده ماهگیت مباره قند و عسل مامان لیانا جونم هر چی از شیرین زبونیات و ناز و ادا اطوارات تو این روزا بگم بازم کمه..... خیلی شیرین شدی عزیزم گاهی وقتا خودتو واسه مامان بابا لوس میکنی و یهو قش میکنی و خودتو میندازی زمین. موقعی که بابایی از سر کار میاد ، میخندی و ذوق میکنی و میری به طرف بابایی. راستی یه هفته هست که چار دست و پا راه میری...یعنی دقیقا از 8 بهمن.که اونروز صبح زود از خواب پاشودی و قبل از اینکه بابایی بره سر کار چند قدم چهار دست و پا رفتی عزیزم. مبل رو میگیری و بدون کمک بلند میشی خانومم. وایییییییییی ، از رقصیدنت که دیگه نگو...
15 بهمن 1393

گردش و تفریح

سلام مخمل مامان. امیدوارم همیشه خوب باشی عروسکم... پنجشنبه ، جمعه هفته ای که گذشت عمه مژگان اینا و عمو پژمان اینا اومده بودن خونه مادر جون. شما حسابی با درسا بازی میکردی و سرگرم شده بودی. عصر جمعه هم بعد نهار رفتیم گردش که چندتا از عکساتو میزارم....       لیانا و درسا   خواب تو بغل بابایی بعد بیدار شدن حسابی متعجب بودی   تو بغل داداش امین عکس آسمونی اینم کارایی که بابایی میکنه           ...
6 بهمن 1393

اولین مروارید لیانا خانومم جوونه زد

لیانا جونم جونه زدن اولین مرواریدت مبارکهههههه انار دونه دونه،دختری داریم یدونه   **    قشنگ و مهربونه انار دونه دونه،چند وقتیه که بچم   **         گرفتار دندونه انار دونه دونه،توی دهان بچم       **     یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده                        **      مثل طلا سفیده فندقی مامان ، امروز صبح که داشتم تو فنجونت بهت آب میدادم بخوری ، یهو دیدم یه صدای میاد. قربونت صدای دندون...
17 دی 1393

نه ماهگی لیانا جون

دختر ناز مامان ، امروز نه ماهت تمام شد و وارد ده ماهگیت شدی..... مبارک باشه پرنسس خانومم تو این مدت سعی میکنی چیزی رو بگیری و بلند بشی و به دامنه کلمات محدودت (ددد) هم اضافه شده این روزا ، روزای سختی برای تو بود عزیزم..... چهار روزه که سرما خوردی و دو سه روز تب داشتی و سرفه هاس شدیدی میکنی.... با هر بار سرفه کردنت مامانی دق میکنم...تحمل شنیدن سرفه هاتو ندارم عزیز دلم. این چند روزه خوب غذا نخوردی و من و بابا خیلی نگران حالت بودیم. ایشالا که زودتر خوب شی عزیز دلم... خدایا لیانا جونمو به خودت میسپارم.حافظش باش خدا جونم. امروز صبح همراه بابایی رفتیم مرکز بهداشت برای قد و وزن و...
15 دی 1393

زمستون

  زمستون.....فقط با (تو) قشنگه پشت شیشه بهاره .... زمستو نا ( برای ما )همیشه... پیام و لیانا جونم .... با وجود شما دیگه هیچ وقته هیچ وقت سردم نمیشه شما تنها بهونه نفس کشیدنم هستین دوستتون دارم.... ...
9 دی 1393

آلبوم شش ماهگی لیانا گلی

سلام به همگی..... با کلی تاخیر امروز تصمیم گرفتم آلبوم شش ماهگی لیانا جونمو درس کنم و گلچینی از عکسای خوشکلشو تو وبلاگش بزارم این روزا که لیانا در آستانه ورود به ده ماهگی هست، اینقدر سرگرم بچه داری هستم که کمتر وقت می کنم به سر و سامون دادن عکسای دخترم برسم... به هر حال خوشحالم که این استارت رو زدم.... تو پستای بعدی مجموعه عکسای هفت و هشت و نه ماهگی دخترم و میزارم. خوشحال میشم نظراتتون رو بخونم برای دیدن عکساها دختر کوچولوی شیرینم به روی ادامه مطلب کلیک کنید   این هدیه شرکت هواپیمایی هست که وقتی از شمال میومدیم به دخترم دادن اولین باری که خودت شیشه دست گرفتی.ولی بعدش دیگه نگرف...
9 دی 1393