لیانا خانوم مالیانا خانوم ما، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

***شور زندگی مامان و بابایی***

واکسن دو ماهگی لیانا

امروز دختر گلم و بردیم مرکز بهداشت تا واکسن دو ماهگیشو بزنیم. البته با دو روز تاخیر چون 15 خرداد به تعطیلی برخورد. ساعت 8 صبح عمه نازی اومد خونمون و با هم رفتیم واسه واکسن اما گفتن که هنوز واکسن ها نرسیده..... قد و وزن لیانا جونم و گرفتن که قدش 57.5 بود و وزنش 4 کیلو 50 گرم. وزن گیریت کم بود دختر گلم.البته بالای نمودار هستا ولی باید بیشتر وزن میگرفتی. نگرانم ، نگرانم ، نگران.... بردیمت پیش دکتر درمانگاه اونم یه سری توصیه ها در مورد شیر دهی کرد و اومدیم خونه.بعد چند دقیقه بابا پیام زنگ زد و گفت سوال کرده واکسن ها رسیدن.ما هم دوباره رفتیم درمانگاه. وای لیانا موقع واکسن زدنت رسیده بود. من استرس شدییییییی...
17 خرداد 1393

شیرین زبونیهات

جوجوی مامان امروز 46 روزه که بدنیا اومدی مامان. دو سه روزه وقتی باهات صحبت میکنیم انگار میخوای حرف بزنی باهامون. یه صداهای قشنگی از خودت در میاری.اقو اقو میکنی. مامان و بابا برات قش میکنیم بس که شیرین و بانمکی عزیزم. ...
30 ارديبهشت 1393

چهل روزگی لیانا

دختر گلم چهارشنبه هفته قبل چهل روزش شد. منم بردمش حموم و با کاسه ای که مادر جون معصومه داده بود و داخلش قرآن نوشته شده بود رو سرش واسه سلامتیش آب ریختم.... لیانا جونم ایشالا 100 سال سلامت و تندرست باشی قشنگم عزیزم تو 45 روزگی بردمت مرکز بهداشتقدت 55 و وزنت 3700 گرم بود.وزن گیریت کم بود دخترم.مامان به خاطر این قضیه خیلی ناراحتم. گاهی وقتا واسه شیر خوردن بازی در میاری. تا ده روز دیگه باید دوباره ببرمت قد و وزنت و چک کنن.ایشالا که بالای نمودار رشد باشه نفسم. ...
30 ارديبهشت 1393

یک ماهگی لیانا خانم

لیانا جونم امروز یه ماه و یک هفته هست بدنیا اومدی. مامانی تو این مدت نتونست زیاد بیاد مطلب بنویسه. دخترم روز به روز داری شیرین تر و قشنگ تر میشی. حدودا 5 روزه که اومدیم خوزستان خونه خودمون.حدودا دو ماه و نیم شمال بودم و مادرجون و پدر جون و خاله ها خیلی کمکم کردن. الان خیلی دست تنها شدم ولی کم کم دارم عادت میکنم و لحظات خوشی رو در کنار تو و بابایی دارم. راستی دو روز پیش برات یه النگو و یه پلاک خریدیم.مبارکه گلم. کم کم خنده هات داره بیشتر میشه و با خنده های قشنگ تو زندگی ما شیرین تر میشه عزیزم. خیلی دوست دارم قشنگ من   ...
22 ارديبهشت 1393

اولین چهارشنبه سوری

سلام لیانا کوچولو امسال اولین چهارشنبه سوری هست که تو هم هستی. اما چون بابایی پیشمون نبود من جرات نکردم تو رو کنار آتش ببرم. اما امروز رفتیم خونه خاله مژده ، و خاله فایزه هم اومده بود و تو با هامین و آوینا حسابی بازی کردی. بابا پیام فردا میاد.. هورااااااااااااااااااااااا تو تو این مدت که بابا نبود خیلی بهونه گیر شدی و به پدرجون هم خیلی وابسته شدی گل مامان. ...
27 فروردين 1393

دخترمون بدنیا اومد

لیانا جون دختر نازم خوش اومدی به زندگی من و بابایی. فرشته کوچولوی من اگه بدونی چقدر نازی. خدایا هر لحظه هزاران بار شکرت که فرشته من رو سالم و سلامت به این دنیا ره سپار کردی. دختر نازم جمعه 93/01/15 بدنیا اومد. وزن لیانا کوچولو 3 کیلو بود.و قد دخترم 52 سانتی متر. پرستارا تو بیمارستان به لیانا میگفتن دختر نیم متری. لیانا جون با اومدنت شادی رو به کل خانوادمون آوردی. عاشقتمممممممممممم مامانی نفس ...
22 فروردين 1393

روزای آخر

سلام عشق مامان بابا. گل دخترم  دیگه روزای آخریه که تو دل مامانی. تقریبا نه ماه با هم زندگی کردیم.نفس کشیدیم.قلبامون با هم میتپید. تو دختر خوبی بودی و تو این مدت مامانی رو اصلا اذیت نکردی قشنگم. اما نمیدونم منم خوب بودم؟ شاید گاهی وقتا یه حالتهایی بودم که تو راحت نبودی.نمیدونم؟ خیلی بهت عادت کردم.خیلی خیلی حس قشنگی رو تجربه کردم تو این نه ماه.یعنی یه چیز غیر قابل توصیف بود. از اول بارداری تصمیم داشتم تو رو به روش طبیعی بدنیا بیارم. اما مادر جون ها منصرفم کردن.و منم دو روز پیش رفتم دکتر و خانم دکتر بهم نوبت عمل سزارین رو واسه روز پانزدهم یا هفدهم فروردین داد. اگه شانزدهم نوبت میداد تولد تو و مهرناز تو یک روز میشد.اما دکت...
13 فروردين 1393