لیانا خانوم مالیانا خانوم ما، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

***شور زندگی مامان و بابایی***

زمستون

  زمستون.....فقط با (تو) قشنگه پشت شیشه بهاره .... زمستو نا ( برای ما )همیشه... پیام و لیانا جونم .... با وجود شما دیگه هیچ وقته هیچ وقت سردم نمیشه شما تنها بهونه نفس کشیدنم هستین دوستتون دارم.... ...
9 دی 1393

آلبوم شش ماهگی لیانا گلی

سلام به همگی..... با کلی تاخیر امروز تصمیم گرفتم آلبوم شش ماهگی لیانا جونمو درس کنم و گلچینی از عکسای خوشکلشو تو وبلاگش بزارم این روزا که لیانا در آستانه ورود به ده ماهگی هست، اینقدر سرگرم بچه داری هستم که کمتر وقت می کنم به سر و سامون دادن عکسای دخترم برسم... به هر حال خوشحالم که این استارت رو زدم.... تو پستای بعدی مجموعه عکسای هفت و هشت و نه ماهگی دخترم و میزارم. خوشحال میشم نظراتتون رو بخونم برای دیدن عکساها دختر کوچولوی شیرینم به روی ادامه مطلب کلیک کنید   این هدیه شرکت هواپیمایی هست که وقتی از شمال میومدیم به دخترم دادن اولین باری که خودت شیشه دست گرفتی.ولی بعدش دیگه نگرف...
9 دی 1393

دخترم دست دسی یاد گرفته

سلام دردونه ناز... یه مدت بود که تلاش میکردیم بهت یاد بدیم که دست بزنی. خودمون دو تا دستاتو میگرفتیم و بهم میزدیم. امروز ظهر وقتی داشتم بهت نهار میدادم با آهنگ تبلیغات انگار میخواستی دست بزنی اما دستات بهم نمیخوردن.... اما شب ، یهو بابایی گفت که لیانا داره دست میزنه.... عزیزمممممممممم ، اینقدر بامزه دست دسی میکردی ..... من و بابا هم برات غش میکردیم و قربون صدقت میرفتیم. جدیدا وقتی بازی میکنی برا خودت حرف میزنی و آواز میخونی گاهی وقتا هم بلند میخندی شیرین مامان قربونت بشم که روز به روز شیرینتر میشی و کارای جدید یاد میگیری..... اینم عکسای اولین باری که دست دسی کردی ...
6 دی 1393

یلدای سه نفره

عروسک من امسال شب یلدای من و بابایی خیلی قشنگ بود. چون اولین سالی بود که شب یلدا تو کنارمون بودی ، و سرمای بلندترین شب سال رو با خنده های شیرینت برامون گرم کردی.... عزیز مامان ، وقتی به روی من و بابایی میخندی ، اون وقت تنها لحظه ای که حس مکنم دیگه از این بیشتر از زندگیم چیزی نمیخوام. خیلی شیرین شدی و واسه من و بابایی حسابی دلبری میکنی. دیشب داشتم فکر میکردم این نه ماه چقدر زود گذشت.......و تو روز به روز بزرگتر میشی و با وجود تو من گذر زمان رو حس نمیکنم. ایشالا که هیچ وقت لبخندهای شیرینت از لبای قشنگت کمرنگ نشه و دنیا همیشه به روت بخنده عشقم... این و یادت باشه من و بابایی همیشه عاشقتیییییییییییییییییی...
1 دی 1393

مادر جون و پدر جون اومدن

جمعه 23 آبان ماه بود که پدر جون و مادر جون از شمال اومدن خونمون مهمونی تقریبا سه ماه میشد که لیانا کوچولوشونو ندیده بودن. مادر جون وقتی رسید از سر کوچه صدات میزد لیانا لیانا..... یه هفته مهمون ما بودن و تو این مدت خیلی بهمون خوش گذشت لیانا جونم ، منم خیلی خیلی دلم واسشون تنگ شده بود و خیلی دوس داشتم بیشتر پیشمون میموندن.... پدر جون و مادر جون حسابی باهات بازی میکردن تو این مدت.... راستی برات یه کالسکه خوشکل هم خریدن.دستشون درد نکنه امروز هم جمعه 30 آبان هست که دیگه پدر جون و مادر جون رفتن خونشون. جاشون پیش ما خالی نباشهههههه دلم براشون تنگ میشه   ...
30 آذر 1393

هشت ماهگی گلابتون

دختر قشنگ و ناز نازی من ، هشت ماهگیت مبارک نفس عزیز دل مامانی ، هرچی بزرگتر میشه شیرین تر میشی عزیزم. یه روز قبل از هشت ماهگیت اولین کلمه معنی دار رو به زبون آوردی. گفتی با با با. اینقدر شوق داشتم از شنیدن این کلمه که گریه م گرفته بود. الانم که دارم این متن و مینویسم تو روروئک هستی و هی میگی بابابا......و صداهای دیگه از خودت در میاری. آخ مامانی فدای کلمات عجیب غریبت بشم. تازه ، خیلی هم شیطون شدی.وقتی تو روروئک هستی میری سراغ گلدونای داخل دکور اُپن.وقتی من میگم لیانا نندازیشون ، تند تند بدو بدو با روروئک راه میری و ذوق میکنی. وقتی هم سینه خیز میری رو سرامیک، دستت رو محکم میزنی به سرا...
15 آذر 1393

روزای پاییزی

لیانا خانوم هفت و نیم ماهه ما سلام این روزا هوا  کم کم چهره پاییزی خودشو داره نشون میده. تو این روزای قشنگ تو هم کارای جدیدی یاد گرفتی عزیزکم. با صدای آهنگ مخصوصا تبلیغات میرقصی و گاهی وقتا هم بای بای میکنی. با روروئک رو سرامیک تند تند راه میری و صداهای قشنگی از خودت در میاری غذاهایی که این روزا مامانی بهت میده که نوش جان کنی عبارتند از : سوپ - فرنی - حریره بادام - آب میوه - زرده تخم مرغ - ماست - کدو - خرما با زرده تخم مرغ و .... نوش جونت دختر کوچولوی من   ...
7 آذر 1393