لیانا خانوم مالیانا خانوم ما، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

***شور زندگی مامان و بابایی***

تولد مامان غزاله

امروز تولدمه ، دختر قشنگ مامان تولد مامان غزاله مبارک بابا پیام هم با کادویی که برام خرید حسابی سورپرایزم کرد دستش درد نکنه ...
14 تير 1393

سوراخ کردن گوش دخترم

لیانا جونی دیروز عصر من و بابایی ساعت 5 تو رو بردیم پیش دکتر ملکی برای سوراخ کردن گوشات. اول یه جفت گوشواره برات انتخاب کردیم بعد دکتر با ماژیک محل سوراخ کردن و علامت گذاری کرد. بعد که تو بغلم بودی منشی دکتر سرت و نگه داشت تا دکتر گوشواره رو تو گوشت پرس کنه اما تو سرت و تکون میدادی و منشی هم سرت و محکم نگرفت و بلاخره دکتر بالا تر از علامت گوشت و سوراخ کرد. آخخخخخخخخخخخخخ فدات بشم من ، چنان گریه ای کردی که دل من و بابایی برات ریش ریش شده. بالا خره دکتر دوباره گوشواره رو در آورد و مجددا جفت گوشاتو سوراخ کرد و تو سه بار شدیدا گریه کردی اما از دفعات بعدی بابایی سرت و نگه داشت تا تیر آقای دکتر به خطا نره. بعدش هم رفتی...
12 تير 1393

اولین قطرات اشک لیانا کوچولو

سلام قشنگ من لیانا جونم دیروز که 11 تیر 93 بود بابا پیام آخرین امتحان ترم سوم دانشگاهش رو داشت.بابایی رفته بود واسه امتحان که من و تو خونه بودیم و تو مثل فرشته ها خوابیده بودی. منم از این فرصت استفاده کردم و یه لحظه رفتم دست به آب اومدم دیدم داری گریه میکنی شدیییییییییید. عزیزم واسه اولین بار از چشمای نازت دو سه قطره اشک مثل مروارید جاری شد و اطراف چشمای قشنگت خیس شده بود. منم دختر کوچولومو بغل کردم و آرومت کردم اما خودمم داشت گریه م میگرفت.آخه اولین بار بود که اشکای دخترم و میدیدم. مامان خودش قربون اشکاااااااااااااااااااااااات دختری ...
12 تير 1393

درد پاهای لیانا

عزیز کوچوی من دیروز و امروز یکم بیتابی میکردی. جای واکسنت درد میکرد.این و حس میکنم. ایشالا زودی خوب شی شیرینی زندگی من .... ...
18 خرداد 1393

واکسن دو ماهگی لیانا

امروز دختر گلم و بردیم مرکز بهداشت تا واکسن دو ماهگیشو بزنیم. البته با دو روز تاخیر چون 15 خرداد به تعطیلی برخورد. ساعت 8 صبح عمه نازی اومد خونمون و با هم رفتیم واسه واکسن اما گفتن که هنوز واکسن ها نرسیده..... قد و وزن لیانا جونم و گرفتن که قدش 57.5 بود و وزنش 4 کیلو 50 گرم. وزن گیریت کم بود دختر گلم.البته بالای نمودار هستا ولی باید بیشتر وزن میگرفتی. نگرانم ، نگرانم ، نگران.... بردیمت پیش دکتر درمانگاه اونم یه سری توصیه ها در مورد شیر دهی کرد و اومدیم خونه.بعد چند دقیقه بابا پیام زنگ زد و گفت سوال کرده واکسن ها رسیدن.ما هم دوباره رفتیم درمانگاه. وای لیانا موقع واکسن زدنت رسیده بود. من استرس شدییییییی...
17 خرداد 1393

شیرین زبونیهات

جوجوی مامان امروز 46 روزه که بدنیا اومدی مامان. دو سه روزه وقتی باهات صحبت میکنیم انگار میخوای حرف بزنی باهامون. یه صداهای قشنگی از خودت در میاری.اقو اقو میکنی. مامان و بابا برات قش میکنیم بس که شیرین و بانمکی عزیزم. ...
30 ارديبهشت 1393

چهل روزگی لیانا

دختر گلم چهارشنبه هفته قبل چهل روزش شد. منم بردمش حموم و با کاسه ای که مادر جون معصومه داده بود و داخلش قرآن نوشته شده بود رو سرش واسه سلامتیش آب ریختم.... لیانا جونم ایشالا 100 سال سلامت و تندرست باشی قشنگم عزیزم تو 45 روزگی بردمت مرکز بهداشتقدت 55 و وزنت 3700 گرم بود.وزن گیریت کم بود دخترم.مامان به خاطر این قضیه خیلی ناراحتم. گاهی وقتا واسه شیر خوردن بازی در میاری. تا ده روز دیگه باید دوباره ببرمت قد و وزنت و چک کنن.ایشالا که بالای نمودار رشد باشه نفسم. ...
30 ارديبهشت 1393

یک ماهگی لیانا خانم

لیانا جونم امروز یه ماه و یک هفته هست بدنیا اومدی. مامانی تو این مدت نتونست زیاد بیاد مطلب بنویسه. دخترم روز به روز داری شیرین تر و قشنگ تر میشی. حدودا 5 روزه که اومدیم خوزستان خونه خودمون.حدودا دو ماه و نیم شمال بودم و مادرجون و پدر جون و خاله ها خیلی کمکم کردن. الان خیلی دست تنها شدم ولی کم کم دارم عادت میکنم و لحظات خوشی رو در کنار تو و بابایی دارم. راستی دو روز پیش برات یه النگو و یه پلاک خریدیم.مبارکه گلم. کم کم خنده هات داره بیشتر میشه و با خنده های قشنگ تو زندگی ما شیرین تر میشه عزیزم. خیلی دوست دارم قشنگ من   ...
22 ارديبهشت 1393

اولین چهارشنبه سوری

سلام لیانا کوچولو امسال اولین چهارشنبه سوری هست که تو هم هستی. اما چون بابایی پیشمون نبود من جرات نکردم تو رو کنار آتش ببرم. اما امروز رفتیم خونه خاله مژده ، و خاله فایزه هم اومده بود و تو با هامین و آوینا حسابی بازی کردی. بابا پیام فردا میاد.. هورااااااااااااااااااااااا تو تو این مدت که بابا نبود خیلی بهونه گیر شدی و به پدرجون هم خیلی وابسته شدی گل مامان. ...
27 فروردين 1393