کنجد مامان بابا-19 آبان 92
سلام کنجدی من.
امروز که تصمیم گرفتم این وبلاگ و واسه تو بسازم، تقریبا 19 هفته هست که تو مهمون دلم شدی و به زندگی من و بابا پیام یه شور و شادی خاصی دادی عزیزم.
اگه بخوام از اولش بگم حدود 10 ماه بود که من و بابایی تصمیم گرفتیم که به فکر بچه دار شدن باشیم و بعد سه سال زندگی مشترکمون یه فصل جدیدی رو تو زندگیمون آغاز کنیم.
قبل اون آزمایش های مخصوص قبل بارداری رو انجام داده بودیم و از دکتر اجازه بارداری گرفتیم.و از مهر 91 کمر همت بستیم به بچه دار شدن.اما عزیز دلم 10 ماه طول کشید تا تو بیای تو دل مامانی.
و این 10 ماه چه ها که بر ما گذشت فقط خدا میدونه ........
اما خدا رو هزار مرتبه شکر که تو رو تو بهترین موقعیت وارد زندگیمون کرد.
یعنی ما تو خونه جدیدمون مستقر شدیم و همه ریزه کاری های خونمون هم تموم شده بود.
شب 23 ماه رمضون بود(شب قدر) که من کلی دعا میخوندم و از خدا تو رو میخواستم.از خدا میخواستم که یه فرزند سالم و صالح به من و بابایی بده تا زندگیمون شیرین تر بشه.
تا اینکه فردایی تو دلم افتاد که از بیبی چک استفاده کنم.
در کمال ناباوری + بود.
اما بازم به خراب بودن تست شک کردم و با بابایی رفتم بازار و دو تا دیگه تست خریدم و امتحانشون کردم.
اما واقعا واقعا مثبت بود.
باوت نمیشه که چقدر من و بابایی ذوق کردیم و خوشحال شدیم.
از همون روز اسمت و گذاشتیم کنجدی....