روزای بد (تب رزوئولا)

سلام دختر نازنین مامان

نمیدونم اولین باری که این پست و میخونی چند سالته

ولی امید وارم در صحت و سلامت باشی

برای همیشه ی عمرت

چهارم مهر جشن عقدکنان عمه نازی بود  

از روز قبلش و عمه مژگان اینا و عمو پژمان اینا اومده بودن خونه مادر جون

من و تو و بابایی هم عصر جمعه آماده شدیم و رفتیم خونه مادر جون.اولش حالت خوب بود اما دم دمای غروب یکم نق میزدی و نمیخوابیدی.

اکثرا تو بغل بابا پیام بودی

کلا جشن عمه بهمون خوش گذشت.

اما آخر شب تو خیلی گریه کردی و حال نداشتی

ساعت سه شب که بیدار شدم تا شیرتو بدم بخوری دیدم بدنت و سرت داغه

درجه تب گذاشتم برات.

نزدیک 38 درجه تب داشتی عزیزم

بابایی هم بیدار شد و بهت قطره استامینیفون دادیم و پاشویت کردیم و رو سرت دستمال خیس گذاشتم

من فک میکردم بهتر میشی اما فردایی هم حالت بهتر نشد.

ظهر روز بعد با پدرجون بردیمت دکتر

دکتر گفت ظاهرا هیچ علامتی از عفونت نداری و برات آزمایش خون و ادرار نوشت که اورژانسی جوابش آماده بشه.

عصر من و بابا و پدر جون بردیمت آزمایشگاه تا از دستای ظریفت خون بگیرن

خیلی خیلی خیلی لحظه بد و دردآوری واسه من بود.طاقت گریه هاتو نداشتم و منم باهات اشک میریختم.

بابا پیام هم از آزمایشگاه بیرون رفته بود چون اونم طاقت نداشت صدای گریه هاتو بشنوه.

ایشالا مامانی دیگه هیچ وقت مریض نشی عزیزم...

غروب جواب آزمایشت و گرفتیم.خدارو شکر خوب بود و دکتر گفت فقط استامینیفون بهش بدین

فردایی هم تب داشتی اما از روز بعدش تبت قطع شد و نزدیکای ظهر بود که دیدم صورتت و شکمت و کمرت پر از دونه های قرمز شدن.

دوباره استرس گرفتم و سر ظهر بردمت دکتر.

آقای دکتر تا دیدت فهمید که تبت ویروسی بوده و بهم توضیح داد که بعد از قطع شدن تب این دونه ها میزنه بیرون و تا سه چهار روز دیگه هم خوب میشه.

تنها بعد بیرون ریختن این دونه ها میشه فهمید که این تب همون تب رزوئولا هست.

خداروشکر بعد دو روز دونه های بدنت هم خوب شدن.

تو دوران بیماریت حسابی بی اشتها شده بودی مامان و بابا نگرانت بودیم

روزای سختی رو سپری کردیم.روزایی که دیگه دوس ندارم تکرار بشه....

خدایا خودت حافظ و نگهدار دخترم باش.

ایشالا دیگه مریض نشی لیانای عزیزم...